گلزار ملکوتی شهدای بندر عباس

شهدا شرمنده ایم...قدمی کوچک برای اهدافی بزرگ

گلزار ملکوتی شهدای بندر عباس

شهدا شرمنده ایم...قدمی کوچک برای اهدافی بزرگ

نام مهندس که می آید،همه یادت هستند

  • شهدا شرمنده ایم

اسم مهندس که می آید همه یادت هستند...

  • شهدا شرمنده ایم

  • شهدا شرمنده ایم
همسنگر:
پاسدار نمونه
سالهای اولیه تشکیل سپاه بود، ما در همین بندرعباس در کنار آموزش بسیج، پادگانی مجزا را آماده کرده و آموزش نظامی پاسداری هم انجام می دادیم، شهید علی حاجبی جزو اولین‌هایی بود که برای آموزش آمده بود، استعداد ذاتی، نوع برخورد، تحرک و نشاط توام با ایمان در این شهید بزرگوار همراه با بزرگ منشی و قدرت مدیریتی که از خود نشان میداد باعث شده بود تا از همان ابتدا آینده خوبی را برای ایشان متصور باشم، که بحمدالله همینطور هم شد، مسئولیتهای متعددی که بر عهده‌ی شهید حاجبی گذاشته بودند، بر این واقعیت صحه می‌گذارد، در واقع می توان او را یک پاسدار نمونه نامید. به‌خاطر دارم شب عملیات کربلای یک، در منطقه جنگل، در ایلام بودیم، شهید حاجبی همان شب  با من خداحافظی کرد و برای انجام ماموریت محوله رفت، این آخرین باری بود که او را دیدم. این شهید عزیز روز بعد در ارتفاعات قلاویزان به شهادت رسید.  همان روز خبر شهادت علی پخش شد، کسی که خبر شهادتش را میداد این طور میگفت که: حاج‌علی شهید شده ، به دلیل شباهت اسمی من  و شهید حاجبی همه فکر کرند که بنده شهید شدهام! اما کمی بعد متوجه شدند که این  حاج علی حاجبی است که آسمانی شده و برای همیشه از میان ما رفته است .

راوی : علی دانشمند


  • شهدا شرمنده ایم

  • شهدا شرمنده ایم


نام  :اسحق


نام خانوادگى  :دارا


نام پدر :على


تاریخ‌تولد  :01/01/1345


 تاریخ شهادت  :29/01/67


شرح حادثه  :توسط نیروهاى آمریکایى-درگیرى‌باناوآمریکایى


وصیت‌نامه   :                                             بسمه تعالى


این وصیتنامه اینجانب سراپا تقصیراسحق دارا است.


با سلام ودرود به رهبربزرگ و ملت شهیدپرورایران. خانواده ام، این را بداند که من‌آگاهانه به این راه پانهادم و بخواست خداوند تا بتوانم دین‌خود را به جـمهورى اسلامى‌اداء نمایم. اى بـرادرم و خواهرم و پدرم و مادرم و همسرم، همه شما بدانید که مـیخواهید راه مرا ادامه بدهید باید صبرانقلابى داشته باشید و ایمان خود را قوى کنید. همانند امام که درمـقابل هیچ چیزى و هیچ ابرقـدرتى ترس و واهمه نداشته باشى و فقط پایبند به انقلاب وخداوند متعال باشى. و این را هم بدانید که یک فرزند و دو فرزند براى خدا و امام حـسین کم است ، و باید اگر لازم باشد همه فرزندان خود و درآخربار خودتان را هم فـداى امام حسین بکنید. چون همه ما متعلق بخداوند هستیم و او صاحب اختیارماست. و به ملت شهیدپرورایران میگویم که این حرف را آویـزه گـوش خود قرارداده . مرگ، مرگ، مرگ که هرکجا که باشیم سراغ مامى آید، چه‌درصحرا و چه در زیرزمین هاى محکم و چه روى تشک نرم خوابیده باشیم. پس چه بهتر است که مرگ ما را درحال بیدارى و نبرد آغوش  بکشید. و اى برادران پاسدارم


و بـسیجیان و ارتـش و شهربانى، همه شما براى این ملت و کشورهاى خـارج نمونه اسلام هستید، وهمه شما را مانند یک تلویزیون تماشا میکنند پس اخلاق خود را هـمینطورى که در جبهه ها نشان دادید درشهرها هم نشان بدهید. اى خانواده هاى شهداء، شما هـمیشه بعد از نـمازصبح زیارت عـاشورا را بـیاددارید، چون فرزندان‌شما همیشه درجـبهه ها زیارت عـاشورا را میخوانند و عاشق این دعا هستند، شما هم با خواندن این دعا روح آن را شاد میبخشید.


                                                                                   والسلام


                                                                                   اسحق دارا

  • شهدا شرمنده ایم


جنگی که کارش با او تمام نشد …


واژگان خاکستری مان ، فقط بلدند در مقابلشان ضجه بزنند. برایمان سخت است ، شاید هم محال که حس و حال مادرانی اینچنین را با همان شدت و حدتشان به تصویرهامان سنجاق کنیم.


واژگان خاکستری مان ، فقط بلدند در مقابلشان ضجه بزنند. برایمان سخت است ، شاید هم محال که حس و حال مادرانی  اینچنین را با همان شدت و حدتشان به تصویرهامان  سنجاق کنیم. اصلا مگر می شود، مهر مادری را با چند جمله ، با چند کلمه توصیف کرد و به تصویر کشید. چه باید گفت آنجا که ؛ عشق افلاطونی شان را آن سوی مرزهای گذشت ؛ آن سوی مرزهای ندیدن ؛ جایی که واژه ای یافت نمی شود برای توصیفش ،جا گذاشتند و بخشیدند.اصلا  آنان که برای تحسین بر انگیزی قلمهای ما ” تقبل مناهذا القربان ” نگفتند!جهت احترام و تکریمشان ، باید تمام قد ایستاد در برابر عظمت این شکوه.باید سر بر سجده گاه محراب ابروانشان گذاشت و دریا دریا شرم را اشک کرد و بارید  …


روزها و لحظه ها ، این سنگها با اشکها ولبخند هاشان گره می خورند . اشکهایی که در رثای فراق ریخته می شوند و لبخند هایی که به  عشق خاطرات گذشته بر لب نشسته می شوند.اینجا فراوانند داغهای کمرشکن و زخمهای التیام نیافته ای که مرهمشان فقط آنانی هستند که نگاهشان پرواز کرد و در جهت قبله پروانه ها گم شد.آنانی که دیگر خود خورشیدند و قرابتی نزدیک با عشق دارند …


 


درلابه لای تارموهای به سپیدی نشسته شان و چشمان سو از دست رفته شان به تماشا نشسته است بازی چوگان نفس. باید شورید بر امتحانات طاقت فرسای جهاد اکبر .بر سختی مشکلات زندگی. درس ایستادگی و مقاومت را فقط باید از پس نگاه  همین مادران پسر از دست داده مشق کرد ویاد گرفت.هر آن دم که از سختی توبه، روی دلمان زرد شد به چشمان مادرانی که بر عکس قابی قفل شده نظر بیفکنیم ؛ بی گمان سردمی شود این هرم عبور از سنگلاخ صعب و دشوارنفس.آسان می شود این گذران روزگار…


روزهای شور و حماسه ، روزهای آتش و گلوله سالها است که پایان یافته اما زمان برای مادران فرزند به دست یار سپرده ،هنوز هم ما بین برگه های تقویم حماسه ،سرگردان است و حیران. آنان هنوز هم در امتداد همان جنگ ، نفس می کشند .ریه هایشان پرمی شود از غم ؛ خالی میشود از آه . کلمات حلقه میزنند میان مردمکانشان وبر خاطرات دیرین رگبار می شوند و می بارند.چون باران بهاری که؛ در انتهای یک روز ابری نم نم می شود بر روی چتر مادری که روی چهار پایه های احساسش در کنار مزار فرزند نشسته و چشم دوخته برسنگ مزاری که سالیان درازی است که فقط رنگ وبوی فراق می دهدو جدایی .آخر جنگ که هنوز کارش با اوتمام نشده است .با او است .در میان جاهایی خالی عشق مادری اش …

  • شهدا شرمنده ایم